گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل اول
فصل اول :زمینة انقلاب - 1774- 1789


I ـ مردم فرانسه

فرانسه پرجمعیت ترین کشور اروپا، و مردم آن مترقیترین ملت این عصر بودند. در سال 1780، روسیه 24 میلیون جمعیت داشت؛ ایتالیا 17 میلیون؛ اسپانیا 10 میلیون؛ بریتانیای کبیر 9 میلیون؛ پروس 8.6 میلیون؛ اتریش 7.9 میلیون؛ ایرلند 4 میلیون؛ بلژیک 2.2 میلیون؛ پرتغال 2.1 میلیون؛ سوئد 2 میلیون؛ هلند 1.9 میلیون؛ سویس 1.4 میلیون؛ دانمارک 000’800؛ نروژ 000’700 ؛ و فرانسه 25 میلیون؛ پاریس با 000’650 جمعیت، بزرگترین شهر اروپا بود، و سکنة آن فرهیخته ترین و تحریک پذیرترین مردم اروپا بودند.
مردم فرانسه به سه دسته یا طبقه تقسیم می شدند: روحانیون، که تعداد آنها حدود 000’130 نفر بود. نجبا یا اشراف که شمار آنان به 000’400 نفر می رسید؛ و طبقة سوم سایر افراد را در بر می گرفت؛ انقلاب غایت مقصود و هدف این طبقه بود که گرچه از لحاظ اقتصادی رو به ترقی بود، از لحاظ سیاسی مزیتی نداشت، و می کوشید تا به آن قدرت سیاسی و مقام اجتماعی که متناسب با ثروت روزافزونش باشد دست یابد. هر کدام از این طبقات به گروههای کوچکتر تقسیم می شد، به طوری که تقریباً هر فرد می توانست از این موهبت برخوردار شود که افرادی را پایینتر از خود ببیند.
ثروتمندترین طبقه، به ترتیب سلسله مراتب، عبارت بود از: کاردینالها، اسقفهای اعظم، اسقفها، و رؤسای دیرها؛ و فقیرترین آنها متصدیان کلیسا و معاونان کشیش بخش در روستاها بودند. در اینجا عامل اقتصادی مرزهای اصول مذهبی را در هم شکست و، در جریان انقلاب، طبقة پایین روحانیت با تودة عوام علیه مافوقهای خود هماواز شد. زندگی رهبانی شور و فریبندگی خود را از دست داد؛ تعداد اعضای فرقة بندیکتیان، که در فرانسه در سال 1770 به 434’6 نفر می رسید، در سال 1790 به 300’4 نفر کاهش یافته بود؛ نه فرقة مذهبی تا سال

1780 از میان رفته بود، و در سال 1773 فرقة یسوعی (یسوعیان) منحل شده بود. در شهرهای فرانسه، مذهب به طور کلی راه افول پیش گرفته بود؛ در بسیاری از شهرها، کلیساها نیمه خالی بود؛ و در میان کشاورزان، آداب و رسوم کفرآمیز و خرافات کهن با اصول معتقدات و مراسم کلیسا سخت رقابت می کرد. با این وصف، زنان تارک دنیا همچنان خود را فعالانه وقف تعلیم و پرستاری کرده بودند و فقیر و غنی به آنان احترام می گذاشتند. حتی در آن عصر شکاکیت و عمل، هزاران مرد و زن و کودک، با تقوا و تدین خود دشواریهای زندگی را سبکبار می ساختند؛ فکر خود را با قصه های مربوط به قدیسین مشغول می داشتند؛ و در توالی روزهای خسته کنندة کار، با استراحت و مراسم تعطیلات، وقفه ای به وجود می آوردند؛ و در آرزوهای مذهبی، مسکنی برای شکستها و پناهگاهی برای حیرت و ناامیدی می جستند.
دولت بدان سبب از کلیسا حمایت می کرد که سیاستمداران به طور کلی معتقد بودند که روحانیت می تواند از راه حفظ نظم اجتماعی کمک ضروری و فوق العاده ای به آنها بکند. به عقیدة آنها، عدم تساوی طبیعی استعدادهای بشری، توزیع نامتساوی ثروت را اجتناب ناپذیر می ساخت؛ از لحاظ امنیت و حفظ طبقة مرفه، می بایست یک جامعة روحانی بر سر کار باشد تا به مستمندان اندرزهایی دربارة فروتنی مسالمت آمیز بدهد و آنان را در انتظار پاداش بهشت بگذارد. از لحاظ فرانسه بسیار مهم بود که خانواده، تحت حمایت مذهب، به منزلة اساس ثبات ملی در سراسر تحولات کشور باقی بماند. گذشته از این، اطاعت و فرمانبرداری را می توان با ترویج عقیده به حق الاهی پادشاهان، و اینکه رسیدن آنان به قدرت خود موهبتی الاهی است تعمیم داد؛ روحانیون این عقیده را تلقین می کردند، و پادشاهان می پنداشتند که این افسانه کمکی گرانبها به امنیت شخصی و سلطنت بی دردسر آنان خواهد کرد. از این رو تقریباً همة کارهای مربوط به آموزش عمومی را به روحانیون محول کردند؛ و هنگامی که پیشرفت آیین پروتستان در فرانسه این خطر را دربرداشت که قدرت و سودمندی کلیسای ملی را تضعیف کند، هوگنوها با نهایت سختی و بیرحمی از صحنه بیرون رانده شدند.
دولت، که از بابت این خدمات سپاسگزار بود، به کلیسا اجازه داد که عشریه و سایر عواید هر بخش را گردآوری، و امر تنظیم وصیتنامه ها را اداره کند. برطبق این وصیتنامه ها، گناهکاران محتضر تشویق می شدند تا در برابر اموال دنیوی که به ارث جهت کلیسا می گذاشتند، سفته های قابل وصولی در بهشت بخرند. دولت روحانیون را از مالیات معاف می کرد و به اعانة قابل توجهی که گاه گاه دریافت می داشت قناعت می ورزید. از این رو، کلیسای فرانسه، که از مزایای مختلف برخوردار بود، املاک وسیعی به دست آورد که بنا به تخمین بعضیها تا یک پنجم اراضی کشور بالغ می شد؛ و کلیسا آنها را به صورت املاک فئودالی اداره، و مطالبات فئودالی را گردآوری می کرد. به علاوه، اعانه های مؤمنان را به صورت زینت آلات زرین و سیمین درمی آورد؛ و اینها، مانند جواهرات سلطنتی، به منزلة حصارهایی مقدس و

مصون علیه تورمی بودند که ظاهراً در تاریخ ریشه ای عمیق داشت.
بسیاری از کشیشان بخشها، که از عواید بخش خود در نتیجة پرداخت عشریه محروم بودند، در تهیدستی پرهیزکارانه ای به سر می بردند، و حال آنکه جمعی از اسقفها با جلال و شکوه می زیستند، و اسقفهای اعظم مغرور، دور از قلمرو خود، در پیرامون دربار پادشاه رفت و آمد می کردند. به همان نسبت که دولت فرانسه به ورشکستگی و افلاس نزدیک می شد، کلیسای فرانسه (برطبق تخمین تالران) از عایدی سالانة 150 میلیون لیور برخوردار بود، طبقة سوم، که بار مالیات را به دوش می کشید، تعجب می کرد که چرا نباید کلیسا را مجبور ساخت که ثروت خود را با دولت تقسیم کند. هنگامی که مطالب مربوط به بیدینی انتشار یافت، هزاران تن از شهروندان طبقة متوسط و صدها تن از اشراف، دست از آیین مسیحیت برداشتند، و آماده شدند که حملات انقلابیون را علیه ذخایر مقدس و محفوظ با آرامشی فیلسوفانه بنگرند.
نجبا به طور مبهم به این نکته واقف بودند که بسیاری از مشاغلی که علت غائی وجود آنان را تشکیل می داد از بین رفته است. مغرورترین افراد آن که «نجبای شمشیر» یا «ارباب سیف» بودند، به عنوان نگهبانان نظامی، مدیران امور اقتصادی، و رؤسای قضائی جوامع کشاورزی وارد خدمت شده بودند؛ ولی بسیاری از این خدمات، بر اثر تمرکز قدرت و ادارات در دورة ریشلیو و لویی چهاردهم لغو شده بود؛ بسیاری از خاوندها (سنیورها) در این زمان در دربار می زیستند و به املاک خود توجهی نداشتند؛ و به نظر می رسید که جامة فاخر، آداب نیکو و رسوم پسندیده، و خوشخویی عمومی آنها در سال 1789 دیگر برای تملک یک چهارم اراضی و مطالبة حقوق و عوارض فئودالی کافی نباشد.
کهنترین خانواده های آنها که خود را «نجبای اصیل» می نامیدند، و اصل و نسب خود را به فرانکهای ژرمنی می رساندند که در قرن پنجم فاتح شده و نام سرزمین گل را تغییر داده بودند. در سال 1789 کامی دمولن این گزافه را علیه آنان به کار برد و آنان را به «مهاجمان بیگانه» تعبیر کردـ وی انقلاب را به منزلة انتقام نژادیی می دانست که زمان آن به تعویق افتاده است. در حقیقت، در حدود نود و پنج درصد از نجبای فرانسه بتدریج بورژوا و سلتی شده بودند، زیرا اراضی و القاب خود را به ثروت جدید و مغزهای متفکر و پرتهیج طبقة متوسط پیوند زده بودند.
بخشی روزافزون از اشراف که «نجبای ردا» یا نجبای قلم نامیده می شدند، شامل هزاران خانواده ای بودند که سران آنها به مناصب قضائی یا اداری رسیده و خود به خود در سلک نجبا درآمده بودند. از آنجا که اکثر این مناصب به وسیلة شاه یا وزیرانش، به منظور تهیة درآمد جهت دولت به فروش رسیده بود، بسیاری از خریداران خود را مجاز می دانستند

که هزینه ای را که در این راه متحمل شده بودند از راه امیدبخش رشوه خواری تأمین کنند، «حق و حسابگیری در اداره» «به طرزی غیرطبیعی در فرانسه شیوع داشت،» این خود یکی از صدها شکایاتی بود که علیه رژیم محتضر شنیده می شد. بعضی از این مناصب و مقامات موروثی بود، و به همان نسبت که تعداد دارندگان آن بویژه در «پارلمانها» یا دادگاههای بخشهای مختلف افزایش می یافت، برغرور و قدرت آنان افزوده می شد، تا جایی که در 1787 «پارلمان پاریس» خواستار حق وتو کردن فرمانهای پادشاه شد. به بیان دیگر و به تعبیر زمان، انقلاب به حد اعتلای خود نزدیک می شد.
در سال 1789 کشیشی به نام امانوئل ـ ژوزف سییس جزوه ای تحت عنوان طبقة سوم چیست؟ انتشار داد که در آن سه سؤال را مطرح کرده و خود به آنها پاسخ داده بود: اول آنکه طبقة سوم چیست؟ همه چیز. دوم آنکه تاکنون چه بوده است؟ هیچ. سوم آنکه حال چه می خواهد باشد؟ اینکه او هم چیزی محسوب شود یا، به تعبیر شامفور، همه چیز. طبقة سوم تقریباً همه چیز بود: مشتمل بر بورژوازی یا طبقة متوسط با صدهزار خانواده و طبقات مختلف آن ـ بانکداران، دلالان، کارخانه داران، بازرگانان، مدیران شرکتها، وکلای دادگستری، پزشکان، دانشمندان، آموزگاران، هنرمندان، مؤلفان، روزنامه نگاران، ارباب مطبوعات («رکن» چهارم)ـ و طبقة سوم فقیر بیچاره (که گاهی «تودة مردم» نامیده می شدند) شامل کارگران و پیشه وران شهرها، کارگران حمل و نقل زمینی یا دریایی، و کشاورزان.
قشر بالای طبقات متوسط دارای نیرویی بودند که هر روز افزونتر می شد و دامنة آن گسترش بیشتری می یافت. این نیرو، قدرت پرتحرک پول و سرمایه های دیگر بود که با قدرت ایستای زمینداران یا قدرت مذهبی رو به زوال رقابتی تجاوزکارانه و وسیع اعمال می کرد.
آنان با بورسهای پاریس، لندن، و آمستردام معاملات قماری انجام می دادند، و بنا به تخمین نکر، نیمی از پول اروپا را تحت کنترل خود داشتند. به دولت فرانسه وام می دادند، و در صورتی که دیون و مطالبات آنها در سررسید مقرر پرداخت نمی شد، دولت را تهدید به سقوط می کردند. پهنة درحال رشد استخراج معادن و صنعت فلزکاری شمال فرانسه، کارخانه های بافندگی لیون، تروا، آبویل، لیل و روان، و معادن آهن و نمک لورن، کارخانه های صابون سازی مارسی و دباغخانه های پاریس را در دست داشتند یا آنها را اداره می کردند. همة اینها به سرعت تکامل می یافت. صنایع وابسته به سرمایه داری را که جانشین دکانهای حرفه ای و صنفی گذشته شده بود اداره می کردند؛ با عقیدة فیزیوکراتها موافق بودند که تجارت آزاد

مهیجتر و بارآورتر از تجارت و صناعت دولتی است که تابع مقررات سنتی باشد. برای تبدیل مواد خام به کالاهای تمام شده پول تهیه می کردند و در ادارة آنها سهیم بودند، و آنها را از تولیدکنندگان به مصرف کنندگان می رساندند، و از هر دو طرف سود می بردند. آنان از شبکة پنجاه هزار کیلومتری بهترین راههای اروپا استفاده می کردند، ولی به عوارض مزاحم راهداری که در راهها و ترعه های فرانسه اخذ می شد، و همچنین به اوزان و مقیاسات مختلفی که در هر یک از ایالات مرسوم بود اعتراض می کردند. تجارتی را که باعث ثروت بوردو، مارسی، و نانت می شد زیر نظر داشتند؛ شرکتهای سهامی بزرگ مانند شرکت هند و شرکت آب را اداره می کردند؛ تجارت را از بازار داخلی به جهان گسترش دادند؛ از راه چنین تجارتی، مستملکاتی در آن سوی دریاها برای فرانسه به وجود آوردند، به طوری که فرانسه، پس از امپراطوری انگلیس، بزرگترین امپراطوری را تشکیل می داد. درک می کردند که فقط آنها خالقان ثروت روزافزون فرانسه هستند نه طبقة نجبا؛ و مصمم بودند که با نجبا و روحانیون به طور ŘʘӘǙșʠاز عطایا و مناصب دولتی بهره مند شوند و در برابر قانون و در دربار سلطنتی و در نیل به همة امتیازات و مواهب جامعة فرانسوی با دو طبقة مزبور برابر باشند. هنگامی که مانون رولان، که زنی تربیت یافته ولی از طبقة سوم بود، برای دیدار با خانمی معنون دعوت شد، و از او خواستند که به جای آنکه با مهمانان شریف و محترم برسر میز غذا بنشیند، با مستخدمان غذا بخورد، چنان فریاد اعتراضی برآورد که بر دل طبقة متوسط نشست. در آن زمان که این طبقه شعار Ǚƙ™Ęǘșʠ«آزادی، برابری، برادری» را برمی گزید، این قبیل خشم و خروشها و آرزوها هنوز در دل آنها بود؛ و اگر چه مقصود آنها بیشتر برابری با طبقة بالاتر بود نه پایینتر، این شعار، تا زمانی که در آن تجدیدنظر شد، مورد استفاده قرار گرفت. در این ضمن، بورژوازی به صورت نیرومندترین قوایی درآمد که زمینة انقلاب را فراهم ساخت.
طبقة بورژوا بود که تماشاخانه ها را پر می کرد و به ستایش هجوهای بومارشه علیه اشراف می پرداخت. افراد این طبقه بودند که، حتی بیش از طبقة نجبا، به منظور کار کردن در راه آزادی فکر و آزاد زیستن به لژهای فراماسون می پیوستند. همینها بودند که آثار ولتر را می خواندند و از بذله گویی طعنه آمیز او لذت می بردند، و با گیبن همعقیده بودند که همة مذاهب به طور متساوی در نظر فیلسوفان باطل است ولی به طور متساوی برای سیاستمداران مفید. آنها در پنهانی از ماده باوری (ماتریالیسم) هولباخ و هلوسیوس ستایش می کردند. شاید این نظریه در بارة اسرار حیات و فکر کاملا بجا نباشد، ولی سلاحی مفید علیه کلیسایی بود که بر قسمت اعظم فکرها و بر نیمی از ثروت فرانسه مستولی بود. آنها با دیدرو همعقیده بودند که تقریباً همه چیز در حکومت موجود بیهوده و عبث است، گرچه اشتیاق آن دولت را برای تصرف تاهیتی با لبخند تلقی می کردند. روسوراـ که از کلامش بوی سوسیالیسم (جامعه خواهی) می آمد و گفته هایش پراز بدیهیات زننده بودـ دوست نداشتند ولی آنها

بودند که، بیش از هر بخش دیگر از جامعة فرانسوی، نفوذ ادبیات و فلسفه را احساس می کردند و آن را اشاعه می دادند.
به طور کلی، فیلسوفان این دوره در سیاست جنبة اعتدال را رعایت می کردند. سلطنت را قبول داشتند و از هدایای پادشاه بدشان نمی آمد، و «مستبدان روشنفکر» مانند فردریک دوم (کبیر) پادشاه پروس، یوزف دوم امپراطور اتریش، حتی کاترین دوم ملکة روسیه را مناسبتر از توده های بیسواد و احساساتی طرفدار ایجاد اصلاحات می دانستند. به خرد، ایمان و اعتقاد داشتند، ولو آنکه بر محدودیتها و انعطاف پذیری آن واقف بودند. سدی را که کلیسا و دولت در برابر اندیشه کشیده بود فرو ریختند و راه را برای بسط افکار میلیونها فرد گشودند و افق آن را توسعه دادند. در میان آشوب انقلاب و جنگ، خود را، دوش به دوش لاووازیه، لاپلاس، و لامارک، برای پیروزیهای دانش در قرن نوزدهم آماده کردند.
روسو خود را از فیلسوفان کنار کشید. وی به خرد احترام می گذاشت، ولی برای احساسات و برای ایمان تسلی بخش و الهام دهنده مقامی ارجمند قائل بود. نوشتة او تحت عنوان شهادت و اعتراف دینی کشیش ساووا پایه ای مذهبی برای ماکسیمیلین روبسپیر فراهم ساخت، و اصرار او در مورد یک اعتقادنامة ملی یکنواخت، کمیتة نجات ملی را بر آن داشت که بدعت سیاسی راـ لااقل در زمان جنگ ـ به منزلة جنایتی عظیم به شمار آرد. ژاکوبنهای دورة انقلاب اصول قرارداد اجتماعی را قبول داشتند، بدین معنی که بشر فطرتاً خوب است ولی چون تحت تأثیر نهادهای فاسد و قوانین ظالمانه قرار می گیرد، بد می شود؛ و افراد بشر آزاد متولد می شوند، ولی در تمدنی مصنوعی به صورت برده در می آیند. رهبران انقلابی هنگامی که قدرت را به دست گرفتند به این عقیدة روسو گرویدند که شهروندان، با برخورداری از حمایت دولت، تلویحاً قبول اطاعت از آن می کنند. ماله دوپان چنین نوشته است: «در سال 1788 شنیدم که مارا قرارداد اجتماعی را در معابر عمومی می خواند و در بارة آن تفسیراتی می کند، و شنوندگان با ذوق و شوق برایش دست می زنند.» عقیدة روسو در بارة حاکمیت مردم، در انقلاب، به صورت حاکمیت دولت و سپس حاکمیت کمیتة نجات ملی و سرانجام، حاکمیت یک فرد در آمد.
کلمة «مردم» در اصطلاح انقلاب کبیر فرانسه به مفهوم کشاورزان و کارگران شهری بود. حتی در شهرها، مستخدمان کارخانه ها اقلیتی از جمعیت را تشکیل می دادند؛ در اینجا تصویری که به چشم می خورد توالی کارخانه ها نبود، بلکه همهمة مخلوطی از قصابان، نانوایان، آبجوسازان، بقالان، آشپزان، فروشندگان دوره گرد، آرایشگران، دکانداران، صاحبان مسافرخانه، عمده فروشان شراب، نجاران، بنایان، نقاشان ساختمان، شیشه سازان، اندودگران، کوره پزان، کفاشان، زنانه دوزان، رنگرزان، لباسشوئیها، خیاطها، آهنگران، نوکران، قفسه سازان، زینسازان، چرخسازان، زرگرها، چاقوسازان، بافندگان، دباغان،

کارگران چاپخانه، کتابفروشها، فواحش، و دزدان بود. این کارگران، برخلاف شلوارهای کوتاه (کولوت) و جورابهای ساق بلندی که افراد طبقات بالا می پوشیدند، شلوارهایی در برمی کردند که تا قوزک پای آنها می رسید؛ و از این رو آنها را «سان کولوتها» یعنی افراد بدون کولوت می نامیدند و همینها بودند که سهمی مهیج در انقلاب برعهده داشتند. ورود طلا و نقره از امریکا به مقدار زیاد، و نشر مکرر اسکناس، باعث افزایش قیمتها در سراسر اروپا شد. در فرانسه، میان سالهای 1741 و 1789، قیمتها 65 درصد افزایش یافت، و حال آنکه افزایش دستمزدها بیش از 22 درصد نبود. در سال 1787 در لیون، سی هزار نفر با اعانه زندگی می کردند. در پاریس سال 1791، صد هزار خانواده در زمرة فقرا محسوب شده بودند. اتحادیه های کارگری به منظور اقدامات اقتصادی ممنوع بود؛ اعتصاب نیز همین حال را داشت، ولی به کرات روی می داد. هرچه انقلاب نزدیکتر می شد، کارگران بتدریج بیشتر مأیوس و سرکش می شدند. اگر توپ و رهبری در اختیار داشتند، چه بسا باستیل (باستی) را می گرفتند، به کاخ تویلری می تاختند و شاه را عزل می کردند.
در سال 1789، وضع کشاورزان فرانسه احتمالا بهتر از یک قرن پیش از آن، یعنی در زمانی بود که لابرویر، برای متوجه کردن اذهان به موضوع، مبالغه کرده و آنان را به جای حیوانات عوضی گرفته بود. وضع آنها، شاید به استثنای کشاورزان شمال ایتالیا، بهتر از وضع سایر کشاورزان قارة اروپا بود. در حدود یک سوم از اراضی مزروعی در دست کشاورزان صاحب زمین بود؛ یک سوم به وسیلة مالکان طبقة نجبا و روحانی، یا افراد طبقة سوم، به کشاورزان مستأجر اجاره داده شده بود؛ در بقیة اراضی کارگران مزدور زیر نظر مالک یا مباشر او، زراعت می کردند. بتدریج گروهی از مالکان ـ که خود در نتیجة هزینة روزافزون و رقابت شدید به ستوه آمده بودند ـ ، «اراضی عمومی» ـ یعنی اماکنی را که کشاورزان سابقاً می توانستند اغنام و احشام خود را بر روی آنها بچرانند یا در آنجا به گردآوری هیزم بپردازند ـ برای کشت یا ایجاد مرتع محصور می کردند.
تقریباً همة کشاورزان صاحب زمین مجبور به پرداخت حقوق فئودالی بودند. و بر طبق قرارداد می بایستی برای خاوند یا ارباب روستای خاوندی چندین روز از سال بیگاری کنند و در املاک او به کشاورزی و تعمیر راهها بپردازند؛ و هرگاه خود از این راهها استفاده می کردند، مجبور به پرداخت عوارض بودند. هر سال نیز مبلغی نقد یا مقداری از محصول خود را به عنوان معافیت از بیگاری بیشتر، به او می دادند. اگر اموال خود را می فروختند، خاوند حق داشت 10 یا 15 درصد از قیمت فروش را دریافت کند. اگر در آبهای او ماهیگیری می کردند، یا بر روی زمینهای او اغنام و احشام خود را می چراندند، مبلغی به او می دادند. از آنجا که مبلغ این عوارض بر طبق فرمان و قرارداد ثابت مانده و بر اثر تورم

پولی ارزش خود را از دست داده بود، خاوند روستا خود را مجاز می دانست که، با افزایش قیمتها، مبلغ عوارض مزبور را به نسبت ترقی قیمتها افزایش دهد.
کشاورز به منظور کمک به کلیسا ـ که به محصولاتش برکت می داد، کودکانش را برای ایمان و اطاعت تربیت می کرد، و با آیینهای مقدس زندگی او را وقار می بخشید ـ سالانه مبلغی که معمولاً کمتر از یک دهم (عشریة) محصولش بود به کلیسا اهدا می کرد. سنگینتر از عشریه یا عوارض فئودالی، مالیاتهایی بود که دولت از کشاورزان می گرفت: مالیات سرانه؛ مالیات خرید ظروف طلا و نقره، مصنوعات فلزی، الکل، کاغذ، نشاسته ... ، بالاخره مالیات نمک، ... که او را ملزم می ساخت سالانه مقدار معینی نمک از دولت ـ با قیمتی که از طرف دولت تعیین شده بود ـ خریداری کند. چون اشراف و روحانیون برای اجتناب از پرداخت این مالیاتها راههای قانونی یا غیرقانونی می یافتند، و از آنجا که هنگام سربازگیری در جنگ، جوانان متمول می توانستند عوض یا قائم مقامی خریداری کنند که به جای آنها در جبهه جان ببازد، سنگینی بار در راه حمایت از دولت و کلیسا، چه در زمان جنگ و چه در دوران صلح، بر دوش کشاورزان می افتاد.
در سالهایی که محصول خوب بود، کشاورزان می توانستند این مالیاتها، ده یکها، و عوارض فئودالی را تحمل کنند ولی در سالهایی که یا بر اثر خرابیهای ناشی از جنگ یا تغییرات و بدی آب و هوا محصول کافی به دست نمی آمد و رنج یکسالة آنان بی ثمر می ماند، اینگونه پرداختها موجب بدبختی و پریشانی آنها می شد؛ و در این صورت، بسیاری از کشاورزان، زمین یا نیروی خود یا هر دو را به کسانی می فروختند که در قمار زمین شانس بهتری داشتند.
یکی از علائم سال 1788 را «دست خدا» می توان شمرد؛ که حاکی از خشم و غضب او بود. خشکسالی شدیدی پیش آمد که مانع از رشد محصول شد. رگبار تگرگی که از نورماندی تا شامپانی با شدت ادامه یافت باعث ویرانی اراضی حاصلخیزی به طول 290 کیلومتر در این مسیر شد. زمستان 1788ـ 1789 از لحاظ شدت سرما طی هشتاد سال گذشته سابقه نداشت. در بهار 1789 سیلابهای مصیبت باری به حرکت درآمد، و موجب بروز قحطی در همة ایالات شد. دولت و کلیسا و افراد نیکوکار کوشیدند که به قحطی زدگان غذا برسانند؛ گرچه تنها عدة کمی از گرسنگی جان سپردند، میلیونها نفر تقریباً چیزی از عمر عایدیشان باقی نماند. در کان، روان، اورلئان، نانسی، لیون، گروههای رقیب، مانند جانوران، برای گرفتن گندم با یکدیگر به زدوخورد پرداختند. هشت هزار نفر آدم گرسنه بر کنار دروازة مارسی گرد آمده تهدید کردند که به شهر حمله و آن را غارت خواهند کرد. در پاریس، بخش کارگرنشین سنت ـ آنتوان مجبور به تغذیة سی هزار فقیر شد. در این ضمن، عقد قراردادی تجاری برای تسهیل روابط بازرگانی با بریتانیای (کبیر 1786)، موجب شد که سیل محصولات صنعتی

انگلیس به فرانسه وارد و باعث ارزانی کالاهای محلی شود و هزاران نفر از زحمتکشان فرانسه کار خود را از دست بدهند ـ در لیون000’25 نفر، در آمین 000’46 نفر، در پاریس 000’80 نفر. در مارس 1789، کشاورزان از پرداخت مالیات امتناع کردند و بر وحشتی که در مورد ورشکستگی ملی پیش آمده بود افزودند.
آرثریانگ، که در ژوئیة 1789 در ایالات فرانسه به سیاحت مشغول بود، زنی روستایی را دید که از مالیات و عوارض فئودالی که همیشه موجب فقر و فاقة او شده بود شکایت می کرد. اما عقیده داشت که «آدمهای پولدار باید کاری برای این بیچاره ها بکنند، چون مالیات دارد ما را خرد می کند.» شنیده می شد که لویی شانزدهم مرد خوبی است و می خواهد معایب را رفع و فقیران را حمایت کند. مردم با امیدواری به ورسای می نگریستند و برای طول عمر پادشاه دعا می کردند.